مسافر زندگى
مردى جهانگردى شنید روحانى مقدسى در سرزمین خاور زندگى مى کند. وسایلش را جمع کرد تا برود و شکوه و عظمت او را ببیند.
وقتى به خانه روحانى رسید او را در کلبه محقرى تنها یافت در حالى که در آن خانه جز یک قفسه کتاب و میز و صندلى چیزى وجود نداشت.
مرد جهانگرد از روحانى پرسید: « پس وسایل خانه شما کجاست؟»
روحانى پرسید: « وسایل تو کجاست؟»
مرد جهانگرد پاسخ داد: « من وسیله اى ندارم. اینجا مسافرم.»
روحانى نیز پاسخ داد: « من هم وسیله اى ندارم. اینجا مسافرم ...»